عاشقان واقعی
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم
کم کم یاد خواهی گرفت … تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک " دست " و زنجیر کردن یک " روح" را … اینکه عشق تکیه کردن نیست !!! و رفاقت اطمینان خاطر !!! یاد میگیری که بوسه ها قرار داد نیستند !!! کم کم یاد میگیری باید باغ خودت را پرورش دهی !!! به جای آنکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد !!! یادمیگیری که میتوانی محکم باشی !!!! پای هر خداحافظی یاد میگیری که خیلی می ارزی …!!!
گریه نمیکنم فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم و کنج اتاق می شود خلوتگاهم ! گاهی که خیلی غمگین میشوم خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی و خود را در آغوشِ خود رها میکنم دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام نمرده ام ! گاهی که خیلی غمگین میشوم مدتها خود را در آینه مینگرم ! امشب از آن گاهی هاست …
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوززمستانی را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست
تا به امید ورود تو دهان وا کردم
در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق
با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم
با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
و به عشق تو فرآیند تنفس را هم
جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست
من دمم را به امید تو مسیحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل
و من امروز براین شیشه تو را " ها " کردم
آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی
جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
مسابقه وبلاگ برتر ماه
مسابقه وبلاگ برتر ماه
مسابقه وبلاگ برتر ماه
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |